سلام دوستان عزیزم سال جدید به همه تبریک میگم
انشالله سال جدید سال خیلی خوبی باشه براتون آرزوی سلامتی تندرستی میکنم دلم میخواد برگردم و به وبلاگ نویسی ادامه بدم توکل به خدا و همراهی شما دوستان دوستتون دارم
بهار بهانه ایست برای
بهاری شدن دل
و من این بهانه را با
هزاران خاطره ای خوش
پیشکش میکنم به خانه گرم وجودتون
سالتون پر از عشق و سلامتی و شـادی
عـیدتـون مـبـارک
نوشته شده توسط زهرا در یکشنبه 100/1/1 ساعت 9:54 صبح موضوع | لینک ثابت
رهـگـــــــــــذر
از غم جور زمان خسته دلانیم همه در گذرگاه جهان رهــــگذرانیم همه
می رود قافله عمرشتابان شب و روز پی این قافله ما نیز روانیم همه
بارذلت مبند بر تن خودای دل سرتن آسوده دراین خاک روانیم همه
امسال سومین بهاری است که تو نیستی پدر،بی تو بهار من خزان زرد است.بی تو
بهار من زمستان سرد است.بی تو همه چیز رنگ غم، رنگ درد،رنگ تنهایی است
دیدی که بهار بی تو سرد است
پاییز تر از خزان زرد است
آن شب دل من شکسته تر شد
دیگر همه چیز رنگ درد است
دیگر همه جا سکوت دلگیر
دست و دل من اسیر زنجیر
ای روح پر از ترانه من
خاموش ترین بهانه را گیر
دیگر نروم به سوی مستی
حظی نبرم ز می پرستی
ای آن که نداری خبر از من
سرچشمه ی هر غمم تو هستی
دیگر به بهار خنده ام نیست
باران صفا دهنده ام نیست
ای آن که دلم اسیر عشقت
بر بام دلت؛ پرنده ام نیست؟
شعرم همگی سرود درد است
گفتم که بهار بی تو سرد است
گفتم که بهار بی تو دیگر
پاییز تر از خزان زرد است
نوشته شده توسط زهرا در جمعه 94/1/7 ساعت 9:18 صبح موضوع | لینک ثابت
به دریا بنگروم دریاتو بینوم
به صحرا بنگرم صحراتو بینم
چو برتو بنگروم جای خالی تو بینم پدر
همه چیز سرجاشه همه کس با کار خودشه همه دنیا داره بکارش ادامه میده اما پدر فقط تو نیستی
فقط تو نیستی تا دنیای منو اباد کنی ..........
میدونی بابا خیلی وقتها تنها میشم وقتی که هواتو میکنم فقط بیاد اون موقعها که بودی اون دستای قشنگتو تجسم میکنم یادش بخیر .....
نمیدونم چی بگم از هرجا مینویسم همش درده .. دری که با نبودن تو بوجود امده دری که درمونی نداره
بابا خیلی چیزارو خودت میبنی و خبرداری دیگه نیازی نیست من برات تعریف کنم ....
دیگه مامان که سرش گرم زندگیش شد و اونایی که خیلی برات مهم بودن هرکسی بکار خودشه
فقط ما موندیم ههه میخندم میدونی چرا خندم میگیره به اون همه محبتهایی که میکردی حالا حتی با اکراه ی فاتحه میفرستن مهم نیست بابا .. مهم اینه که تو مال خودمی هنوزم پنج شنبها میام پیشت هنوز هم میدونم دلواپسی هنوزم میدونم که اگر دیر برسم خونه بازم بی تابی .
اما عجیب دلم محبتهای تورو میخواد آخخ بابا چقدر خوب میشود بازم بودی کنارمون ما که هنوز سنی نداشتیم
ما که هنوز تازه داشتیم میفهمیدیم پدر یعنی چی ...
نمیدونم چرا بدم میاد یکی بهم محبت پدرانه کنه نمیدونم چرا تنفردارم از کسی دست به صورتم بکشه و بخواد اشکام رو پاک کنه .
نمیدونم چرا تنفر دارم از کسی که بیاد موقع بیماری که تب دارم دست به پیشونیم بذاره و نگاه کنه که دارم توی تب میسورم . نمیخوام هیچی نمیخوام از کسی اینا فقط مال تو بوده اینا فقط کارتو بوده میخوام یادگی از تو داشته باشم میخوام فقط تو فقط تو پرستارم باشی فقط تو بابا .....
باز هم راضی هستم به رضای خدا
بازهم دوستت دارم بیشتر از هر روز بابای نازم
نوشته شده توسط زهرا در پنج شنبه 93/12/14 ساعت 3:1 عصر موضوع | لینک ثابت
دومین سالگرد ویران شدن زندگیم پدر
دوسال است که دل تنگی های غروب را با بودن در کنار مزارش سپری کردم
و نا باورانه روزهایمان را به شب هایمان گره زدیم
و شب هایمان را به امید آن که هلال ماه گونه اش را یک بار دیگر در خواب به نظاره
بنشینیم به صبح رساندیم.
طنین صدای دلنشینش همچنان در گوش ما . مهربانیش در قلب ما و زیبایی چهراش
همیشه در یاد ماست.
پدر دو سال که رفتی...دوساله که هر چی صدا میزنم پدر....پدر جوابی ازت نمیشنوم...
خیلی سخته خدا خیلی....واقعا آدم پیر میشه وقتی پدرشو صدا میزنه جوابی نمیشنوه....
پدر دوسال هست وقتی ماه آذر میاد تمام وجودم غم میگیره که باید به چهادرهم آذر برسم که ساعت
هشت صبح خبر ویران شدن زندگیم بهم میدن کاش آذرماه نمیشد پدر که تو را از دست بدم
دومین سال آسمانی شدنت مبارک پدر
دوستتت دارم پدر خوبم
دو سال شد پدر
دوسال شده رفتی و از عشق اثری نیست این زندگی ما به نهالش ثمری نیست
پژمرد دگر آن گل زیبای محبت از جمع صمیمانه ما هم خبری نیست
دوسال گذشت از غم فقدان تو پدر دلخوش شده ام نمره من را بدهی بیست
آن یاد و دعای تو مرا ساخته فولاد یک گوشه چشمی نظر از سوی تو کافیست
دومین سالیست که پدر در برم نیست ولله که این غم چه غم سنگینیست
پدر
وقتی از روزگار خسته می شدم ،
چشمانم را به تو می دوختم،
از عمق نگاهت مهربانی را درک می کردم
وقتی سر بر زانوهایت می گذاشتم و تو با تمام وجود نوازشم می کردی
به رویایی شیرین فرو می رفتم ،
چه خوب بود همیشه سرشار از تو بودم پدر...
ولی افسوس که امروز سرم رو سنگت میذارم و از نامردمیها گله میکنم
ای قبر دهان بگشا می خواهم پدرم را ببوسم
روح پاکت پدرم با حسین محشور باد
خانه ی قبرت از الطاف خدا پر نور باد
ای چراغ زندگانی پدرم یادت به خیر
خاطرت در باغ فردوس برین مسرور باد
ای قبر دهان بگشا می خواهم پدرم را ببوسم
بهترینم دوستتت دارم
نوشته شده توسط زهرا در جمعه 93/9/14 ساعت 8:0 صبح موضوع | لینک ثابت
کاش اینجا بودی پدر،
کاش در باغچهِ سبزِ دلم میماندی
کاش شعرِ غمِ من را
ز افقهای غریبِ نگهم، میخواندی
کاش اینجا بودی
کاش گلهایِ فراقِ تو گَهی میپژمرد
کاش گنجشکِ دلت در غمِ من، میآزرد
و جدائی، میمُرد
و غریبی، میمُرد
کاش،
اینجا بودی
کاش، اینجا بودی پدر...!
هم نشین امام حسین (ع ) باشی پدرصبورم....
خدایا پدرمو ببخش و بیامرز
غمخانه است سینه ی من در فراق تو
آن کس که هست از غم من باخبر، خداست
آگه نبودم از غم بی پدری، ولی
مرگت پیام داد که: بی پدری بلاست
نوشته شده توسط زهرا در چهارشنبه 93/8/7 ساعت 8:32 صبح موضوع | لینک ثابت
پدر...سلام
نامه ای را که بر روی گلبرگ هایی از دلتنگی نوشتم در سکوتی زیبا آب برد...
من خدا را نقاشی کردم پدر...خدا به شکل بوسه های تو بر پیشانی من بود...
پدر، من از آن آخرین بدرقه ات تا پشت دیوار بیکسی نوشتم و بغض کردم...
پدر..در اینسوی بیخوابی...من هر شب پر نورترین ستاره را تو میبینم...
شنیده ام کوله بار دوران کودکی مرا سنگ صبور خویش کرده ای پدر...
من هم در آن آیینه که دادی یادگاری..در آن هر شب تصویری از تبسم تورا میبینم...
پدر..ای زیباترین احساس...قشنگترین بنفشه...ستاره ام را چندیست گم کرده ام
وقتی بینمون هیچ فاصله ای نبود... قدرتو ندونستم...
وقتی بینمون به اندازه یه ملافه نازک سفید رنگ فاصله افتاد...
طوری خشکم زده بود که حتی نتونستم اون ملافه رو کنار بزنم و برای آخرین بار ببینمت...
حالام که اون ملافه تبدیل شده به یه خروار خاک و یه سنگ سیاه و سرد...
تازه میفهمم چه گوهر گرانبها و باارزشی رو از دست دادم....
تازه میفهمم تمام عمرم از چه فرشته مهربون و دلسوزی غافل بودم....
تازه میفهمم که مرگ شوخی نیست.. و واقعا واقعیت داره....
این روزا کم کم خیلی چیزارو دارم میفهمم...
اما دیگه چه فایده پدر... تو که دیگه نیستی...
منم فقط از درد دوریت میسوزمو.. ذره ذره آب میشم...
دلم برات خیلی تنگ شده پدر... خیلی...
و هر روزم این دلتنگی بیشتر و بیشتر میشه....
پدرجان...
دعا کن قبل اینکه از سر این دلتنگیای دیوونه کننده دست به کار احمقانه ای بزنم و کار دست خودم بدم... خدا خودش تمومش کنه...
هر لحظه بیادتم پدر...
کاش بودی تا دلم تنها نبود
تا اسیر غصه فردا نبود
کاش بودی تا برای قلب من
زندگی این گونه بی معنا نبود
نوشته شده توسط زهرا در جمعه 93/7/18 ساعت 5:1 عصر موضوع | لینک ثابت
پـــــــــــــــــــــــــــــــدر
وقتی پدر نیست انگار زندگی هم نیست آرامش هم نیست
وقتی پدر نیست انگار همه چیز عوض شده
وقتی پدر نیست انگار زندگی با هیچ چیزی شیرین نمیشه
وقتی پدر نیست انگار خندهها از هزاران گریه تلخ تر میشه
کاش خدا یه فرصت دیگه بهم میداد تا با پدرم بودن را
بیشتر احساس میکردم
کاش میشد دوباره تو آغوشش برمو بهش بگم دوستش دارم
بهش بگم بابا زندگی بی تو معنا نداره
کاش میشد فرصت های از دست رفته رو جبران کرد...
بابا خیلی دوست دارم دلم برات تنگ شده
* خدایااااا مواظب بهترینم باش *
\
پــــــــــــــــــــــــــــــدر
از مرگ نمی ترسم
من فقط نگرانم
که در شلوغی آن دنیا
پدرم را پیدا نکنم ...
******************************************
سرم را نه ظلم می تواند خم کند ،
نه مرگ ،
نه ترس ،
سرم فقط برای بوسیدن دست های تو خم می شود پدر ؛
از اعماق وجودم اعتقاد دارم که هر روز، روز توست ...
بابا جونم دوستت دارم
نوشته شده توسط زهرا در جمعه 93/6/7 ساعت 9:59 عصر موضوع | لینک ثابت
بچه را دیده ای...
آن زمانی که در بازار...
دست پدر را می کشد...
خودش را به زمین می کوبد...
گریه می کند...
و فریاد می زند...
من فلان چیز را میخوام...
کاری ندارد... و نمی فهمد... که شاید... پدر پول ندارد...
فقط می خواهد...
حال این روزهای من...
شبیه آن بچه است...
خدایا...
من نمی دانم... نمی فهمم...
و کاری هم ندارم که می شود یا نمی شود...
من از تمام دنیایی که آفریده ای...
فقط پدرم را می خواهم...
همین...
حتما شنیده اید...
که می گویند...
«هرچه بگندد نمکش می زنند...
وای به روزی که بگندد نمک...»
این را هم از من بشنوید...
آغوش پر مهر پدری...
تنها آرام بخش طبیعی تمام دردهاست....
وای از آن روزی که...
تمام دردمان...
نبود همین آغوش پرمهر پدری باشد...
کدام مسکنی...
قادر خواهد بود...
این درد را... تسکین بخشد...
کدام مسکن...
کدام آرام بخش...
کدام دارو...
پدرجانم... بی تو وجودم بی فروغ است...
نوشته شده توسط زهرا در دوشنبه 93/4/9 ساعت 4:26 عصر موضوع | لینک ثابت
امروز تو ایستگاه اتوبوس منتظر اتوبوس بودم که یه پدر کهن سال اومد رو نیمکت اتوبوس نشست .
داشتم بهش نگاه میکردم ، صورت شکسته ای داشت ، لباساش ساده بود ، از همه قشنگ تر نگاهش بود ،
یه آرامشی تو نگاهش بود
بعد از چند دقیقه موبایلش زنگ زد .
گوشی شو جواب داد ، الو . الو .
الو پدر . جان پدر . قربونت بشم پدر . خوبی پدر . ها دارم میام بابا دارم میام .
نمیدونی اون لحظه چه حالی شدم ، دلم میخواست بغلش کنم و بلند بلند گریه کنم .
نمیدونی چقدر سخته ظاهر آرومی داشته باشی اما درونت داد بزنی و بلند بلند گریه کنی
وقتی پدر نداری
دیگه امیدی به زندگینداری
دیگه دنیا برات معنی نداره
انگار دیگه کسی رو دوست نداری
دیگه دوچشمیکه همیشه منتظرت باشه نداری
دیگه خونه نور نداره
انگار دیگه خونه ، خونه نیست
عکس پدرت بغض شکن لحظه هاته
دستمال پدرت اشک پاکن شباته
پدرت که نیست
انگار دنیا سیاه و سفیده
رنگینداره
وقتیپدر نداری
بار سر سنگینت رو باید دیوار به دوش بکشه
دیگه شونه ی گرمی برای خستگیهات نیست .
خدایاااااااااا هوای پـــــــــــــــــــدرم و داشته باش
نوشته شده توسط زهرا در سه شنبه 92/12/6 ساعت 8:58 عصر موضوع | لینک ثابت
زمانی بود...
وقتی می پرسیدند...
چه آرزویی داری...؟؟؟
هزاران آرزوی رنگارنگ را کنار هم می چیدم...
اما امروز...
وقتی به آرزوهایم فکر می کنم...
نمی دانم بخندم... یا گریه کنم...
آخر همه آرزوهای من... با پدرم بودند که معنا داشتند...
دیگر آرزوهایم رنگشان را باخته اند...
چیزی را کم دارند...
وقتی آرزوهایم را... منهای پدرم می بینم...
قلبم می ایستد...
دیگر نمی زند...
زندگی بی معنا می شود...
حالا فقط یک آرزو دارم...
آرزو دارم... زمان مردنم... پدرم... بیاید... بالای سرم...
من تمام آن آرزوهای رنگارنگ را... با پدرم... دفن کردم...
پدرجان... بی تو آرزوهایم بی رنگند...
پدر جان...
تمام آرزوهایی که داشتم... فدای تمام آرزوهایی که در سینه ات بردی..
ای کاش میشد...
من هم... مثل علاءالدین...
چراغ جادویی داشتم...
یا مثل آن پسر نجار...
انگشتر سحرآمیزی...
آنگاه... تنها یک آرزو داشتم...
و آنهم...
داشتن همیشگی پدرم بود...
پدرجان... بی تو روزگارم درهم است...
نوشته شده توسط زهرا در سه شنبه 92/7/23 ساعت 9:41 عصر موضوع | لینک ثابت
آخرین نوشته ها
به نام خدا
بهارم بی تو سرد است پدر
دلم میخواد پرستارم تو باشی پدر
چهاردهم آذردومین سالگرد ویران شدن زندگیم پدر
محرم بی پدری رسید
675 روز بـــــــی پـــــــدری گــــــذشـــــــــت...
پـــــــــــــــــــــــــــــــدر
فقط پدرم را می خواهم...
وقتی پدر نداری
تمام آرزوهای من...
من هم... روزگاری... پدر داشتم...
277 روز بابا جونم دلتنگتم
خدایا:
درد غم بی پدری
[عناوین آرشیوشده]
درباره وبلاگ
زهرا
برای ظهور آقا امام زمان (عج) و شادی روح پدرم صلوات
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ ...?
کاش بـودی پدرتـا دلـم تنهــا نبـود
تـا اسیــر غصــه فــردا نبــود
کاش بــودی پدرتا بـرای قلـب مـن
زنــدگی این گونه بی معنا نبـود
کاش بـودی پدرتا لبـان سـرد مــن
قصـه گـوی غصـه غـم هـا نبـود
کاش بـودی پدرتا نگـاه خستــه ام
بی خبـر از مــوج و از دریـا نبـود
کاش بـودی پدرتـا زمستـان دلــم
این چنین پرسوز و پرسرما نبود
کاش بـودی پدرتـا فقـط باور کنی
بعد تــو ایــن زنــدگی زیبـا نبـود
فهرست اصلی
دوستان
نوشته های پیشین
سایر امکانات
POWERED BY
language="java" src="